¡Sorpréndeme!

دیدار دوباره با کاوه و امینا

2016-12-26 6 Dailymotion

در عمق ناحیه روهر آلمان به دیدار دوستی می رویم؛ این منطقه که زمانی به خاطر معادن ذغال سنگ و صنعت فولادش به قلب صنعتی کشور معروف بود، امروز با بحران، بیکاری، فقر و خیلِ مهاجران روبروست. بسیاری از پناهجویان کُرد هم راهی این منطقه شده اند و در میان آنها خانواده ای هست که آنها نخستین بار سال ۲۰۱۵ و در شرق رومانی ملاقات کردیم.

خبرنگار یورونیوز: «دو سال پیش بود که هفتاد مهاجر سوری از راه ترکیه به رومانی آمدند. من در میان آنها با یک خانواده کُرد آشنا شدم؛ کاوه و همسرش و دختر کوچکشان. راستی آنها بعد از این دو سال چه می کنند؟ مشتاقانه راهیِ شهر گلادبِک در شمال آلمان شده ام تا دوباره آنها را ببینم.»

اما پیش از دیدار دوباره، نگاهی به نخستین ملاقاتمان بیاندازیم. بیایید سفر کوتاهی به گذشته داشته باشیم؛ زمستانهای دریای سیاه خطرناک اند. وقتی خبر از رسیدن یک قایق پر از مهاجر رسید یورونیوز تیمی به محل فرستاد. پرسش این بود که آیا دریای سیاه هم در کنار مدیترانه مسیر عبور پناهجویان خواهد شد؟

دو سال پیش وقتی داعش روستاهای کردنشین شمال سوریه را تصرف کرد، کاوه و امینه با وحشت از زادگاهشان کوبانی گریختند. آنها که در مرز ترکیه پناه گرفته بودند صاحب دختری شدند و نامش را هونر (هُنر) گذاشتند و تصمیم گرفتند راهی اروپا بشوند.

کاوه می گفت: «من شاهد جنگ و کشتار بودم. مردم جلوی چشمم جان می دادند. تکه تکه می شدند، دست و پایشان قطع می شد. مرگ دوست و آشنا را می دیدی. آسان نیست که ببینی خانه ات یکباره پیش چشمت دود شود و به هوا برود.»

کاوه در اردوگاهشان در رومانی، من را به شطرنج دعوت کرد. بازی را باختم. حالا که بعد از دو سال به بهانه این مصاحبه سراغش می روم شاید بتوانم انتقام باخت دفعه پیش را هم بگیرم. در یکی از آن روزهای سرد زمستانی در شمال آلمان، به محل اقامت کنونی آنها می رسم. کاوه ما را صمیمانه می پذیرد. گلادبِک که حالا شهر کاوه است نزدیک به ۷۷ هزار نفر جمعیت دارد که ۱۲۰۰ نفر از آنها پناهنده اند. امینا که شام را آماده می کند می گوید چشم به راه فرزند دیگری است؛ دختری که بناست ماه ژانویه به دنیا بیاید.

هنگام فرار، مقامات رومانی کاوه را به قاچاق انسان متهم کردند، چون زن و فرزند کوچکش را به شکل غیرقانونی از مرز گذرانده بوده است. کاوه بازداشت می شود و زن و فرزندش در یک تریلی راهی آلمان می شوند. او در سلولش تنهایی شطرنج بازی می کند تا روزی که مترجمش به او خبری می دهد.

کاوه می گوید: «به من گفت زن و فرزندت به آلمان رسیده اند و جایشان امن است، نگران نباش! دیگر یادم رفت که در زندانم، واقعا می گویم، خوشحال بودم که آنها دیگر در آلمان هستند.»

سرانجام دادگاه به این نتیجه می رسد که او قاچاقچی انسان نیست، اما ناگزیر می شود به خاطر ورود غیرقانونی به رومانی، نزدیک به ۱۳۰۰ یورو جریمه بپردازد. کاوه آزاد می شود و خود را به آلمان می رساند تا خانواده اش را پیدا کند. وقتی دوباره امینا و هونر را می بیند مدتها گذشته است و دخترش دیگر می تواند راه برود، آیا دخترک پدرش را می شناسد؟

کاوه می افزاید: «دخترم به من نگاه کرد و با تعجب گفت: بابا؟ و من گفتم: بله بابا است! ... او دو سه دقیقه ای مات و مبهوت مانده بود، اما بعد به رویم خندید و شروع کرد به بازی کردن با من و کشیدن موهایم... هنوز یادم هست که گفتم بیا پیش بابا و او به طرف من دوید… لحظه شگفت انگیزی بود، واقعا ، بی نظیر بود...»

پیوستن به اعضای خانواده، یکی از برنامه های محافظت از پناهجویان در اروپاست. چشمِ امینا هم با یادآوری این خاطر